نویسنده: روبرتو توتولی
مترجم: مرتضی شوشتری

عنوانی برای شخصیت‌های قطعه‌ای بلند از قرآن که مشتمل بر روایتی از داستان هفت‌خفتگان اِفِسوس است. در قرآن، اصحاب کهف و رقیم از جمله‌ی آیات الهی دانسته شده و آمده است که این عده جوانانی بودند که به غار پناه بردند و رحمت خداوند را طلب کردند (کهف: 9-10). خداوند آنان و سگشان را به خواب عمیق چندین ساله‌ای فرو برد و سپس آنها را از خواب بیدار کرد. در قرآن آمده است که این گروه جوانانی پرهیزکار بودند که از بت‌پرستی قومشان گریختند و سرانجام در غاری پناه گرفتند (کهف: 11-17). هنگامی که آنها از خواب برخاستند، تصورشان این بود که تنها یک روز یا چیزی در همین حدود گذشته است، آن‌گاه تصمیم گرفتند که یکی از آنها چند سکه بردارد و به شهر برود و غذا بخرد. خداوند اراده کرد تا از طریق آنان به ساکنان شهر اثبات کند که شکی در قیامت نیست. در ادامه‌ی ماجرا، میان اهالی شهر در ساخت معبدی ویژه برای آن جوانان نزاع در گرفت (کهف: 18-21). آخرین بخش این عبارات روایتگر گفت‌وگوهای مردم درباره‌ی تعداد جوانانی است که در غار بوده‌اند؛ آنها مصرّانه شمار اینان را علاوه بر سگشان به اختلاف، سه، پنج یا هفت نفر می‌دانستند. قرآن به مسلمانان تعلیم می‌دهد که در این باب با هیچ کس بحث نکنند، چرا که به واقع تنها خدا می‌داند که آنها چند نفر بوده و چه مدت در غار خوابیده‌اند؛ مجموع زمان خوابیدن آنها 309 ساله گفته شده است (کهف: 22-26). سوره‌ی هجدهم قرآن را که این داستان در آن است سوره‌ی کهف (غار) نامیده‌اند. اراده‌ی الهی این بود که جوانان به همراه سگ‌شان در درون غار به خواب فرو روند. 309 سال پس از این ماجرا، تئودوسیوس، امپراتور روم، که از مجادلات مسحیان درباره‌ی قیامت به خشم آمده بود، نشانه‌ای روشن از جانب خدا طلب کرد. روایات بعدی حاوی جزئیات بیشتری‌اند که مضامین قرآنی را بسط می‌دهند. وهب‌بن مُنَبّه (د. حدود112) چنین روایت کرده است که این جوانان به وسیله‌ی مبلغی مسیحی ایمان آوردند و هنگامی که از پادشاه زمانشان که آنان را باعث مرگ پسرش می‌دانست می‌گریختند، در غاری پناه گرفتند (عبدالرزاق، تفسیر، 397/1-389). بر پایه‌ی دیگر روایات، این جوانانِ مؤمن به خدا فرزندان سرشناسان شهر یا حتی شاهزاده بوده‌اند. این جوانان به محض ورود دقیانوس، امپراتور روم، به شهرشان- که معمولاً آن را اِفِسوس یاطَرسوس دانسته‌اند- به همراه سگشان به غاری گریختند تا هم از بت‌پرستی همشهریان‌شان و هم از شکنجه‌ی امپراتور در امان بمانند. امپراتور به جای بازداشت آنان، ورودی غار را دیوار کرد و در همان‌جا لوحی برافراشت که حکایتشان بر آن حک شده بود. این لوح سربی یا سنگی در جعبه‌ای مسی قرار داشت و طبق برخی احادیث دو تن از مؤمنان وابسته به خاندان دقیانوس آن را تهیه کرده بودند. اراده‌ی الهی این بود که جوانان به همراه سگ‌شان در درون غار به خواب فرو روند. 309 سال پس از این ماجرا، تئودوسیوس، امپراتور روم، که از مجادلات مسحیان درباره‌ی قیامت به خشم آمده بود، نشانه‌ای روشن از جانب خدا طلب کرد. این‌گونه بود که چوپانی به طور اتفاقی در ورودی غار را گشود و در همان لحظه خداوند آنها را بیدار کرد. آن‌گاه یکی از جوانان را فرستادند تا از شهر غذا بخرد و او که گمان می‌کرد تنها یک روز خواب بوده است، با دیدن وضعیت جدید متحیر و سرگدان شد (ثعلبی، قصص، 380-384). هنگامی که اهالی شهر سکه‌های وی را مشاهده کردند، بلافاصله بدگمان شدند که شاید او گنجی یافته است، ولی هنگامی که آن جوان آنان را به غار برد و توانستند کتیبه‌ی سر درغار را بخوانند، حقیقت برایشان روشن گشت.
در دیگر روایات تفسیری، سعی بر این بوده است تا برخی عبارات بحث‌انگیزتر قرآن روشن شود. برای مثال، چندین وجه برای رفع ابهام از واژه‌ی «رقیم» (کهف: 9) گفته‌اند: از جمله اینکه نام دره، نام شهر یا نام سگ آنها و، بهتر از همه، شاید نام یک یا دو لوح باشد که حاوی اسامی و قصه‌ی اصحاب کهف بوده است (نک. ماوردی، نکت، 286/3-287). تعداد این جوانان را اغلب هفت نر می‌دانند، اما در برخی احادیث بیشتر هم آمده است. اظهارنظرهای مختلف درباره‌ی تعداد آنها، که قرآن به آن اشاره کرده، در احادیث تفسیری به اختلاف نظر مسیحیان در این موضوع نسبت داده شده است. روایات- چنان‌که در تفسیر قرآن امری رایج است- توصیف کامل وقایع و اسامی همه‌ی شخصیت‌های داستان، اعم از سگ، شهر، ماه و حتی غار را شامل می‌شوند. مکان‌های متنوع و سیار این غار و اماکن زیارتی منتسب به اصحاب کهف در سراسر جهان اسلام، آن‌گونه که در آثار جغرافیایی آمده، خود شاهد محبوبیت عظیم این داستان قرآنی است. (Kandler, Die Bedeutung, 82-98; Hernandez Juberias, La peninsula imaginaria, 137-161).
منابع تحقیق:
خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1392)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمه‌ی حسین خندق‌آبادی و دیگران، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.